به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
اگر شادی زیبای تو رابه غم غربت چشمان خودم میبندم
تو نمی دانی چقدر با همه ی عاشقی ام محزونم
و به یاد همه ی خاطرهات مثل یک شبنم افتاده به خاک مغمونم
من صبورم اما...
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند میترسم
من صبورم اما...
این بغض گران صبر نمی داند چیست!!!!
نوشته شده در جمعه 91/2/8ساعت
11:15 عصر توسط سمیرا وآرش نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |