تاوان حرفهایی که نمیتوانیم بگوییم. تارهای سفیدی است لابه لای موهایمان وچه دردآور است دیدن این حرفهای نگفته هرروز و هروز در غبار آینه............... سمیرا بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم بیا با من مدارا کن که دل غمگین و جان خستم اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم بیا از غم شکایت کن که من هم درد تو هستم بیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستم جدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم اگر از زخم دل پرسی برایش مرحمی بستم مجنونم و مستم به پای تو نشستم آخر ز بدیهات بیچاره شکستم برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم دگر اینجا نمی مانم رهایی از وفا جستم برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم نمی خواهم تو را دیگر بدان از دام تو رستم مجنونم و مستم به پای تو نشستم آخر ز بدیهات بیچاره شکستم مجنونم و دل را به چشمان تو بستم هشیار شدم آخر از دام تو جستم مجنونم و مستم عاشقم و خستم در این توهمات پیچ در پیچ خاکستری شاید که دستی سرخ کبودی گونه های تاریخ را مرهم می نهد در همین نزدیکی زیر بار تکرار ثانیه هایی که مدام چنگ در گریبان هم می زنند دستی سبز از طراوت گونه ها ی فقر تیله های بلورین دلی شکسته را سوال می کند! شاید که این هجوم کهنه می خواهد از حلقوم نقره ای آلونک های سر به فلک کشیده سهم عریان و لخت اندیشه هایی که در باد بر خود می لرزند را بستاند شاید که آن پر نور ترین ستاره و تمامی ستارگان دیگر که در قلبشان ذره ای عدالت موج نمی زند توهمات نورانی ای هستند که در درون با سیاهی آمیخته اند شاید که اوج لذت این ستاره ها به تولد سیاه چاله ها ختم خواهد شد کاش سیاه چاله ها هم به صداقت قاصدک ایمان می آوردند کاش قاصدک ها هم می توانستند معجزه کنند آن وقت شاید آن پرنورترین ستاره می توانست عدالت را استنشاق کند وشاید که عدالت از شیقه های زمان بالا می رفت و دیگر ثانیه ها دست در گریبان هم نمی کردند. هوای باغ در بهار گرفت و مرد زندگی شقایقی که گل نکرد در این باغ بندگی سراسر کنار باغ گل و شکوفه در چمن خزان فقط باغ شد کنار یاس و یاسمن امید من به باغ بود امید من بهار بود درون باغ من کلاغ به جای بلبل قشنگ به فکر می روم چنان چه کرد باغ من خزان همین غرور بی سبب گناه و لذتی به باغ پیاله های پر شراب و شعله شعله حرام کند خزان کند خزان تمام سبزی چمن تمام باغ یاسمن تمام من تمام من اینجا که من رسیده ام …
دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تو میرم جدایی سهم دستامه که دستات نمیگیرم تو این بارون تنهایی دارم میرم خداحافظ شده این قصه تقدیرم/چه دلگیرم!!!!! خداحافظ سوسوی ستارگان آسمان در التهاب آمدن توست آمدی و آسمان و زمین را برایم بهشت کردی
تولدت مبارک . . .
تقدیم با عشق دو دریچه دو نگاه دو پنجره، دو رفیق دو همنشین دو حنجره با هم از غروب و سایه رد شدیم، قصه ی عاشقی رو بلد شدیم دو غریبه دو تا قلب در به در، دو تا دلواپس این چشمای تر عاقبت جدا شدن دستای ما، گم شدیم تو غربت غریبهها دو غربیه دو تا قلب در به در، دو تا دلواپس این چشمای تر
از اینکه همیشه برایت سادگی کرده ام و تو هنوز به من شک داری .. که دوستت دارم یا نه احساس خوبی ندارم اصلا معنی دوست داشتن را میدانی؟؟؟ مهم نیست ! من به سادگی هایم ادامه میدهم تو به شک هایت... میدانم روزی میرسد که هر دو به باورهایمان می رسیم.. شاید" تلخی های دوست داشتن "را همان روز بفهمی! به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
ته دنیای بدون تو بودن است!!
همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!
ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!
خوب تماشا کن…
دلم هم تنگ نشده!
یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم …
تو باش و دل من و همه فریادهایی که …
تنها ستاره ی آسمان دلم
دو مسافر تو مسیر زندگی، دو عزیز دو همدم همیشگی
فکر میکردیم آخر قصه اینه، جز خدا هیچکی ما رو نمیبینه
دو تا اسم دو خاطره دو نقطهچین، دو تا دور افتاده ی تنهانشین
آخرِ اون همه لبخند و سرود، چشم پُر حسادت زمونه بود
دو تا اسم دو خاطره دو نقطهچین، دو تا دور افتاده ی تنهانشین!!
اگر شادی زیبای تو رابه غم غربت چشمان خودم میبندم
تو نمی دانی چقدر با همه ی عاشقی ام محزونم
و به یاد همه ی خاطرهات مثل یک شبنم افتاده به خاک مغمونم
من صبورم اما...
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند میترسم
من صبورم اما...
این بغض گران صبر نمی داند چیست!!!!
Design By : RoozGozar.com |